خودمانی
که خوندم یاد خیلی از تجربه هام انداختم، خیلی چیزها، خیلی.....
زندگی مگه چیه؟ مگه کی هستیم؟! زخم می زنیم و می شینیم تماشا می کنیم، فوران خون رو آزمایش می کنیم، گروه خونی رو پیدا می کنیم، شدت فوران رو محاسبه می کنیم و لبخند می زنیم.
خون به سر می رسد و لبخند ما به بدرقه اش ...
می گوییم زندگی چند صباحی بیش نست، می نویسیمش حتی!
کتاب گمشده ابراهیم بیشترین مخالفت ها را از کلیسا به دنبال داشته است،
Josegh Smith آنرا از پاپیروس های مصر باستان ترجمه کرده است !
این کتاب یکی از کتاب‌های مورمن‌هاست. ادعا می‌شود (از طرف مورمن‌ها) که این کتاب از چنین متونی ترجمه شده. اگر می‌خواین در مورد درستی این ادعا بحث کنین کلاً یکم در مورد این دین (یا در واقع گروه از مسیحیت) تحقیق کنین. مثلاً در مورد اینکه ادعا می‌شه چطور کتابشون ترجمه شده. یا در مورد عقیده‌ی قدیمیشون در مورد چند همسر داشتن یا در مورد عقیدشون در مورد اینکه سرخ پوست‌ها یکی از ده قبیله‌ی گم شده‌ی یهود هستند که به آمریکا محاجرت کردن.
قضاوت با خودتان
بند یک
وداع را زلزله زندگی می خوانم وقتی نمی خواهمش
رخوت، درهای خواستن را می بندد
خط بطلان می کشی ،
رنگ نمی گیرد و با رنگهای نامریی دل خوش می کنی ،
ذل می زنی به درهای بسته
سرباز می زنی از باز کرد تا سراب تصوراتت نقش بر آب نشود
طوفان، درهای بهشت، جهنم و خانه ات را می شناسد
وحشت
یک ماهی گذشت.....
-اینجا اگه اول صبح چایی می خوای خودت باید بری بیاری
- فقط اگه مجبور بشم، در شرایط خاصی چایی می خورم
- اینجا چای خور می شی
- (زمزمه) اینجا خیلی چیزها می شم، اینم روی بقیه
آرام نشسته بود
آنقدر بر نامت گریستم تا پاک شد
باورم شود
...........روحت نبوده است
هرگز؟؟!
روزي که اميرکبير گريست
در سال 1264 قمري، نخستين برنامه دولت ايران براي واكسن زدن به فرمان اميركبير آغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجواناني ايراني را آبله‌كوبي مي‌كردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌كوبي به امير كبير خبردادند كه مردم از روي ناآگاهي نمي‌خواهند واكسن بزنند. به‌ويژه كه چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مي‌شود.هنگامي كه خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيماري آبله جان باخته‌اند، امير بي‌درنگ فرمان داد هر كسي كه حاضر نشود آبله بكوبد، بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مي‌كرد كه با اين فرمان همه مردم آبله مي‌كوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و ناداني مردم بيش از آن بود كه فرمان امير را بپذيرند. شماري كه پول كافي داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌كوبي سرباز زدند. شماري ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مي‌شدند يا از شهر بيرون مي‌رفتند.روز بيست و هشتم ماه ربيع‌الاول به امير اطلاع دادند كه در همه شهر تهران و روستاهاي پيرامون آن، تنها 330 نفر آبله كوبيده‌اند. در همان روز، پاره‌دوزي را كه فرزندش از بيماري آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد كودك نگريست و آنگاه گفت: ما كه براي نجات بچه‌هايتان آبله‌كوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبيم، جن زده مي‌شود. امير فرياد كشيد: واي از جهل و ناداني، حال، گذشته از اين‌كه فرزندت را از دست داده‌اي بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور كنيد كه هيچ ندارم. اميركبير دست در جيب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمي‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقيقه ديگر، بقالي را آوردند كه فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميركبير ديگر نتوانست تحمل كند. روي صندلي نشست و با حالي زار شروع به گريستن كرد. در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر زماني اميركبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند كه دو كودك شيرخوار پاره دوز و بقالي از بيماري آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتي گفت: عجب، من تصور مي‌كردم كه ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است كه او اين چنين هاي‌هاي مي‌گريد. سپس، به امير نزديك شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براي دو بچه شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان كه ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشك‌هايش را پاك كرد و گفت: خاموش باش. تا زماني كه ما سرپرستي اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولي اينان خود در اثر جهل آبله نكوبيده‌اند. امير با صداي رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و كوچه و خياباني مدرسه بسازيم و كتابخانه ايجاد كنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مي‌كنند. تمام ايراني‌ها اولاد حقيقي من هستند و من از اين مي‌گريم كه چرا اين مردم بايد اينقدر جاهل باشند كه در اثر نكوبيدن آبله بميرند.
منبع حكيمي، محمود. داستان‌هايي از زندگي اميركبير. دفتر نشر فرهنگ
و ما از چه می گرییم و می نالیم؟!...
(مگر مسوولیم؟!)
در مسابقه دو و میدانی سیاتل، 9 ورزشکار عقب مانده جسمی یا روحی در مسابقه دو 100متر شرکت کردند. هیچ کس دونده نبود ولی تلاش برای برنده شدن... در نیمه های مسابقه پای یکی پیچ می خورد و بر زمین می افتد، پسر گریه می کرد، هشت نفر دیگر سرعتشان را کم کردند، به پشت سر نگاه کردند ... برگشتند.هر 9نفر تا خط پایان دوشادوش هم گام برداشتند...
راستی رکوددار دو 100 متر المپیک کیست؟ کشتی و سایر شاخه های ورزشی چطور؟ در بقیه علوم کدامین خبر همه گیر است؟
ممنوع!!!!!
چشمان شیشه ای اشکی نمی سازند!
سرت را بردارتا نگاهت سبکتر بر زمین افتد
شیشه که عمقی ندارد-
کوکت را می گذارم بر روی همیشه خنده - اخم ممنوع!
گریه را هم پاس کن به ازلیتی که نبوده است
وجدان را بگو که برای گریه باید دلتنگی کند، دنبالش پرسه بزند تا به ابد