بند یک
وداع را زلزله زندگی می خوانم وقتی نمی خواهمش
رخوت، درهای خواستن را می بندد
خط بطلان می کشی ،
رنگ نمی گیرد و با رنگهای نامریی دل خوش می کنی ،
ذل می زنی به درهای بسته
سرباز می زنی از باز کرد تا سراب تصوراتت نقش بر آب نشود
طوفان، درهای بهشت، جهنم و خانه ات را می شناسد