دلش گریه می خواد
گلو هم همراهیش می کنه، اما امان از غرور که راه چشمها رو می بنده
بار بر سر گلو سنگینی می کنه
به پایین می رونَدِش
بر سر دلش می مونه، ... دل تحمل وزنش رو نداره
برای همین تندتند هی می شکنه
 ...
آه می کشه و آرزو می کنه که 
"ای کاش غرور اندکی مهربانتر بود"