خروس را خبر کنید که تا طلوع آفتاب امید چیزی نمانده است

اما یادمان باشد که ما انسانیم
با هم بیدار شویم و ببخشیم هرچه جهل پر از نامردیست
کاری بکنیم که دگر جهل نباشد در کار
زیبایی باهم بودن، دانستن و فهمیدن را احساس کنیم
و بدانیم که زیبا بودن در پی آگاهیست



خواسته های ما
پیشترها (روزهای خوب!): موسوی پرچم ما رو پس بگیر
پریروز: رآی ما رو پس بدید
دیروز: جون ما رو پس بدید
امروز: میرمونو، شیخ مونو پس بدید
...

اندیشه سلطانی تو در سر ما هست هنوز
گفتی عمیق تر بیندیشیم و ما آنقدر به دنبال معنایش گشتیم تا از فرهنگ لغت ربودندش مباد که معنایش را بیابیم و نسبتش را با آزادی
خانه ات را هم کردند سمبل عدم آزادی! چنانکه قاصدک هم اجازه آمدن به کوچه اش را ندارد. میترسم ورود هوا را هم قدغن کنند

پ.ن1: ترس واژه ای، برخلاف آزادی، گره خورده با خون و پوستمان
پ.ن2: وطن چون طفلکی رنجور به کودکانش می نگرد که چگونه پرپر می شوند. کودکانش را زنده می خواهد تا سبزش کنند


تشابه و تفاوت
در فاصله انقلاب و آزادی باز هم ما و آنها
اوه چقدر ما! اوه چقدر آنها!
هردو به دعوت کسانی آمده ایم که باورشان داریم. هر دو زجر کشیده ایم. هر دو زخم خورده و ناراضی
حس انتقام در هر دو زبانه می کشد.
اما ای کاش مهلتی را به گفتگو می نشستیم و می فهمیدیم که پیشینه مشترکی داریم.
افسوس که باز ما داغدارتر شدیم و حس انتقاممان فزونی یافت و دور نیست روزی که ما قدرت آنها را داریم، آیا چون آنان «گفتگو» این هنر بشر را به سویی می نهیم؟
ما ....
آنها ....
زخمها