روح زندگي روزگار انساني زندگي نخواهد كرد
چگونه مي توان باور كرد
كه آهوان دشت را قرباني مي كنند
اما نه چون قابيل به يكباره
كه با كاردي زنگاربسته رگها را يكي يكي پاره مي كنند
ابتدا رگهاي نازك و در انتها سياهرگ را
مي داني...
مي خواهند ذره ذره احساس كنند نبودن هر رگ را
شهادت فضيلتي الهي ست براي ديگران
خواب
ديشب دم دماي صبح خواب ديدم يكي ميگفت خليج فارس رو تو يك ذوزنقه و فقط از يك جاهايي (مكانش يه جايي تو ايران بود كه اسمش خاطرم نيست ولي مي دونم تو خواب معلوم بود كجاست) ميشه ديد. يه آقاهه ازم پرسيد:
تو خليج فارس رو ديدي؟
گفتم: آره.
گفت از (اسم همون مكان)
گفتم نه.
گفت فقط از اونجاست كه چون زاويه 40 درجه داره ميشه خليج فارس رو ديد.
رفتم در آن مكان با كليهاي ديگه.
يه چيز ذوزنقه مانند و توش يه ماهي بزرگ قرمز رنگ ظاهر شد كه هي تغيير شكل ميداد. (اين ماهي، خليج فارس بود)
(مثل رسمهايي كه با بعضي از وسايل رسم مي كشيم) تا اينكه ماهيه چند تا موجود شد: ماهي فايتر به رنگ آلبالويي يكيش بود و جالب هم اينكه همه ماهيا حرف مي زدن.
بعد يه موج اومد و ماهي آلبالويي يه گوشه كنار ساحل دست به كمر ايستاد. بهش يه بسته نقل دادم و گفتم شماها چي ميخوريد؟ گفت اينجا غذا فراوونه ولي ... (اين رو هم يادم نمياد) نداريم. گفتم بگير لازمتون ميشه. گفت آره تا 40 روز ديگه.
برام خيلي عجيب بود كه خليج فارس يك ماهي سخنگو باشه كه از من نقل گرفته.
همون موقها بود كه از خواب بيدار شدم و خواب رو براي خودم دوره كردم. همش يادم بود كه تعبيرشو صبح بپرسم (مخصوصاً جاهايي كه الان يادم نمي آد!) جالبيش اينجاست كه خيلي خوشحال بودم كه به ماهي نقل داده بودم.
ولي بعدش دوباره خوابيدم و يادم رفت يه قسمتهاييش