پا گذاشتن بر روی دلم را باور نمیکنم
چه سنگدلانه و بیرحم
میدانم که ردپایش می ماند
تا کی؟
زمان را نمیدانم
شاید تا همیشه
و من جوانی را یاد نخواهم گرفت
حس مادری که بدون بچه هاش رفته یه رستوران باکیفیت
اولین دلتنگی های وطنی
یاد اولین باری افتادم که دلتنگ ایران شدم
اون موقع هنوز ایران بودم و یکی از دوستان برام دلار خریده بود. یه 100 دلاری رو برطبق عادت برگردوندم به این امید که اون ورش فارسی نوشته باشه ولی اونورش هم انگلیسی بود دلم ریخت پایین و اولین حس غربت رو اون موقع تجربه کردم. دومیش وقتی بود که برای خرید رفته بودم یه مغازه بود که مانتوهاش حراج بود بی اختیار رفتم طرفش و گفتم آخی دیگه مانتو نمیخوام که... با وجودی که از مانتو و اینا خوشم نمیاد ولی باز هم دلم گرفت
الان یک روزه اومدم وینیپگ یه شهر کوچک که همه چیزش کلی تو ذوق ادم میزنه
نمیدونم میتونم باهاش کنار بیام یا نه ولی گاهی خدا رو شکر میکنم که همه پلهای پشت سرم رو خراب کردم وگرنه با اولین پرواز برمیگشتم وطن
وطنم ایرانم
پ.ن. تنها چیزی که تا این لحظه فهمیدم اینه که ادم نباید به هر قیمتی از ایران بره مگر شرایط خوبی پیش بیاد
....