اولین دلتنگی های وطنی
یاد اولین باری افتادم که دلتنگ ایران شدم
اون موقع هنوز ایران بودم و یکی از دوستان برام دلار خریده بود. یه 100 دلاری رو برطبق عادت برگردوندم به این امید که اون ورش فارسی نوشته باشه ولی اونورش هم انگلیسی بود دلم ریخت پایین و اولین حس غربت رو اون موقع تجربه کردم. دومیش وقتی بود که برای خرید رفته بودم یه مغازه بود که مانتوهاش حراج بود بی اختیار رفتم طرفش و گفتم آخی دیگه مانتو نمیخوام که... با وجودی که از مانتو و اینا خوشم نمیاد ولی باز هم دلم گرفت
الان یک روزه اومدم وینیپگ یه شهر کوچک که همه چیزش کلی تو ذوق ادم میزنه
نمیدونم میتونم باهاش کنار بیام یا نه ولی گاهی خدا رو شکر میکنم که همه پلهای پشت سرم رو خراب کردم وگرنه با اولین پرواز برمیگشتم وطن
وطنم ایرانم
پ.ن. تنها چیزی که تا این لحظه فهمیدم اینه که ادم نباید به هر قیمتی از ایران بره مگر شرایط خوبی پیش بیاد
....
4 Comments:
Anonymous هابیل said...
کسی می گفت بزرگترین قدرت انسان عادت کردن اوست. ا

Anonymous Nazanin K said...
تایید هابیل.
آدم واقعا به هر چیزی عادت می کند
امید است که آن چیز، چیز خوبی باشد!!

توصیه من اینه که زیاد سوال کن، زیاد کمک بگیر و زیاد کمک کن. همیشه جواب می ده.

Anonymous Anonymous said...
I saw a link to this blog from your Facebook page and actually read all the posts up to here. I really enjoyed how you communicate your feelings through words. But to be honest, I felt there is too much negativity in your writings. Do you see it that way too? Or is it just my misunderstanding? Also, I was curious how you perceive Winnipeg now? Has there been any changes in your view?

I apologize for having written in English. Hope to see you in person too :)

Blogger Hoda Zare said...
You are right to some extend. Maybe that's why I rarely publish them. however, some of them like "شعار" are full of contrast concepts.
Thanks :)