دستهای سرگردان


آتش تنورها خاموش شد و دستها همچنان سرگردانند.
دستهای من و توهایی که در ازدحام سکوت بین انقلابها و آزادی ها بهم گره خورده بودند. دستهایی که دودها و فلزها و شاید تنهای آهنی از هم جدایشان کردند.  دستهایی که گمان میکردند باید بروند تا به آزادی برسند و هنوز سرگردانند. سرگردان در پشت میله ها، در آن سوی مرزها و در فاصله انقلابها و آزادی ها و حتی در آن سوی دنیای مبهم ...