هذيان
مترسكي كه از بختش از اين مزرعه سر درآورد. كلاغان تن او و گندمهاي شالي را نك كاري كرده اند.
نوع موجوديتش؟!
چه زيبا مي چرند اينجا، مترسك هم نمي داند.
دستهايش باز بود اول ولي ديري نمي پايد.
توان پلك بستن هم نه يادش هست نه اصلاً ياد مي گيرد. زچشمانش دگر خون هم نمي آيد.
سرش فواره وار، كاه پاشان است
1 Comments:
Anonymous هابیل said...
کدام مترسک آیا
شجاعت آن را دارد که دروغ بودن خود را باور کند؟؟