مفهوم وطن،
.............در غربت
......................چگالتر کاشفانه میشود
تعبییر عشق هم آبیانه میشود در آن سرا
خیال خام سبزیش،
---------------- دوباره در فراق او شکفتنی ست
همیشه فکر میکند که سرخی غروبها،
....................................دوای طعم کال سیبهای هستیاست
................... نمیشود که در درون این سرا،
.............................کسی ستاره گم کند
دوان، دوان، پس از سراب عشقها
........میان دود مه گرفته تمام طرح خندهها
............ تلاش میکند که یک سرا بنا کند
کمی کنار جوی پیر
میان دشت آینه
کمی صدف
کمی نشاط خانگی
و کمترک صدای سنگهای خیس
............................. میان شعلههای اشک
کمی تسلی نگاه
و رخصتی برای دست یک فرشته نجات
ولی هنوز
.........میان مرزهای یک افق سپیدهها خیالیند!
نه شعر گونه هست نه ریتم داره نه بلاغت.ء
حتی یه جمله فلسفی خوبی هم نیست.ء