زمان را کندتر می خواهیش؟
سنگینی شب چندان ربودت
که پاورچین رفتنش را نیافتی

دیر برخاستی، عزیز

سپیده هم رد شد

ظهرت را دیرتر خواندی و عصر را زودتر
تا در تکاپوی نبرد،
زمان را کشدارتر کنی و در هیبت افق خیره­تر بمانی

نگاهت از تو جلو می­افتد

از ذهنت می­پرد
که شام را بخوانی

تا دیگرباره روز آید

شب­تاب در تعلل صدای تو مبهوت­تر می­ماند...
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
توصیف خوبی از شتاب دور از انتظار زمان اما نمی فهمم "برای چه"!؟ ا

یعنی توصیف این حقیقت به چه چیز اشاره می کند و چه حرفی پشت آن نهفته است؟

Anonymous Anonymous said...
خیلی برام سخت بود هر چند ازش خوشم اومد یک مقدار متناتو سبکتر بکنی خواننده هت بیشتر میشه.