گمان می کند این بار
جاودان عنصر شب
دیرتر می پاید

دودی از دور به او می گوید
دیرتر می خوابد

آتشی می سازد
تا چراغ خورشید
راه را
گم نکند

باران می بارد
آری،آری
بوران در راه است
...
6 Comments:
Anonymous Anonymous said...
به به! ا

Anonymous Anonymous said...
فضاش خیلی عالی بود، گرچه حرکت توی فضای کم بود. در حقیقت فک میکنم که هنرش در همین هست که یک بازه زمانی کوتاه رو خیلی خوب توصیف کرده بدون اینکه نسبت به اتفاقات قبل یا بعد از این توصیف چیزی بدونیم.

Anonymous Anonymous said...
اگرچه اون سه نقطه ی آخر اولش یه کم رو اعصاب بود. چون حقیقتا دوست داشتم بدونم که خب بعدش چی میشه، اما از نگاه دیگه هرچیزی که به اول یا آخر شعر اضافه کنیم میتونه بار ادبی شعر رو نابود کنه، چون ذهن رو کاملا منحرف میکنه و مانع از فضاسازی میشه. پس این خیلی مهم و خوب بود که به توصیف یک فضا در یک لحظه و اشاره ای کوتاه به آینده پرداختی نه بیشتر

Anonymous Anonymous said...
و مهمترین چیزی که به نظرم میات و خب شاید خیلی شخصی باشه، اینه که
در حقیقت گرچه در مورد قبل و بعد و آدمایی که اینجان حرفی نزدی ولی این چیزها کاملا در ذهن من وجود دارن. یعنی با یک بار خوندن اونها رو تخیل و تجسم میکنم. اون صحنه دقیقا جنگجویی هست که وسط یه دشت (یا شاید روی یه تپه) به هر حال جایی با افق باز هست. شب بعد از جنگ هست و نتیجه زیاد خوب نبوده. شاید همه مردن و فقط این قهرمان (قهرمانان) زنده مونده باشن، به هر حال راه سختی رو در پیش دارن ولی چیزی که مهم هست اینه که بیخیال نبرد نشدن. یه اراده ی خیلی قوی. میتونم حتی بگم که چرا این تصویر در ذهنم نقش بسته ولی طولانیه. به هر حال بررسی اینکه هر کسی چه تصویری در ذهنش بوجود اومده میتونه خیلی جالب باشه و اینکه تصویرهای مختلف چقدر مشترک هستن.

Anonymous Anonymous said...
راستی این هابیل رو هم به شغل شریف وبلاگ نویسی بکشون. ما که نتونستیم هرچه کردیم

Anonymous Anonymous said...
ممنون دوست محترم
خیلی خوب و بادقت مو شکافی کردید