گردش
با طوفان چشمانش
بسان رقص ماهی
گرد تمام کوچه، پس کوچه های ذهنم را ربود
بسان آب زمزم ،
زلال بود و خنک
مژده مور مور بیدار شدن دستان لرزانش را می گویم
یادت هست؟
همان دستان کویربسته غرق عرق نشسته
پاسبانان لبخند را می گویم
همان گامهای پرصلابتی که نفس را به شماره می گرفتند و سپیده را به کناره
آی ای ستاره کویر و دشت مه گرفته
طوفان به نیاز بازی چشمان تو منتظر نشسته در کمین
هان ای سپهر خاطرات ژرف
دوباره یک حصار آهنی برای خاطر ستاره ها رقم بزن
بدان امید که از گزند حادثه سروتن تمامشان
امان شود

3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
این یکی شعرت سخت بود! ا

Anonymous Anonymous said...
، کمی آرامتر و با تجسم بیشتر بخوان
اگر باز هم مشکل بود بگو تا کمکی بیشتر برایت بنویسم
ممنون
خوب باشی

Anonymous Anonymous said...
اگر گریزم کجا گریزم، وگر بمانم کجا بمانم